بي نشانه



گه صفير آفتابم ،لحظه اي باراني ام


کس نمي داند دليل بي سر و ساماني ام


لحظه اي لبخند گرم باغ هاي سيب سرخ؛


لحظه اي پرخاشگر چون ساحلي طوفاني ام


لحظه اي در ولوله چون چله ي گرم تموز


لحظه اي سرماي يلدا،آن شب طولاني ام


در فراقم گاه درگير جدايي هاي سخت


گاه گاهي در تدارک ،فکر يک مهماني ام


شال مي بندم به گردن گه کلاهم بر سر است


يک قدم آنورترش با کفش تابستاني ام


گه بيابان مي نوردم گاه دشتي سبز پوش


گاه هم بر صخره اي چون کبک کوهستاني ام


مانده در تاريکي مطلق ميان آنچه رفت


ليک در انديشه ي آينده اي نوراني ام


صورتم را سرخ مي سازم دمي با سيلي ام


گرچه همچون برگ زردي در شبي بوراني ام


اين تقلاها ندارد سود ،من ديوانه وار؛


تا ابد درگير آن حسي که تو مي داني ام!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

جراحی زیبایی بینی kdk fast food اخبار مروارید آپشن خودرو | دنیای آپشن پرسش مهر برلیان یاقوتی مقدم نوین درمان Agora دانلود آهنگ و فیلم , سریال